سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ


اشک ها و لبخندها

مطالب و تصاویر زیبا

 
نه تو می مانی و نه اندوه
 

 
 
و نه هیچ یک از مردم این آبادی...

 
 
به حباب نگران لب یک رود قسم،
 
 
 
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
 
 
 
 
غصه هم می گذرد،
 
 
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
 
 
 
لحظه ها عریانند.

 

 
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

سه چیز در زندگی هیچگاه باز نمی گردند:

زمان، کلمات و موقعیت ها.

سه چیز در زندگی هیچگاه نباید از دست بروند:


آرامش، امید و صداقت.

سه چیز در زندگی هیچگاه قطعی نیستند:

رؤیا ها ، موفقیت و شانس.

سه چیز در زندگی از با ارزش ترین ها هستند:


عشق، اعتماد به نفس و دوستان

 

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 


 
داريـــم جايي زندگي ميکنيم که
 
 
 
هـــرزگي مــُـد ؛ بي آبرويـــي کـــلاس ؛ مستي و دود تفريـــح .
 
 
 
دزد بودن و لـــاشخوري و گـــرگ بودن رمز موفقيت .

وقتي به اينا فکر مي کني جهنم همچين جاي بديم نيست...
 
 
 
تمام محبت خود را به يك باره براي دوستت
 
ظاهر مكن؛

زيرا هر وقت اندك تغييري مشاهده كرد
 
تو را دشمن مي پندارد.

 

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...
 
 
به جز مداد سفید...
 
 

 
هیچ کسی به او کار نمی داد...همه می گفتند:
 
{تو به هیچ دردی نمی خوری}...
 
 

 
یک شب که مداد رنگی ها...توی سیاهی کاغذ گم شده بودند
 
...مداد سفید تا صبح کار کرد...ماه کشید...
 
 

مهتاب کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد

 

...صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...

 

با هیچ رنگی پر نشد

 

نوشته شده در جمعه 5 خرداد 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

 

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛

 

 

فریب می.فروخت.

 

 

مردم دورش جمع شده. بودند،. هیاهو می.کردند و هول می.زدند و
 
بیشتر می.خواستند.

 

 
 

توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،.دروغ و خیانت،.
 
جاه.طلبی و ... هر کس

 

 
 

چیزی می.خرید و در ازایش چیزی می.داد

 

 

. بعضی.ها تکه.ای از قلبشان را می.دادند و بعضی. پاره.ای از
 
روحشان را. بعضی.ها ایمانشان را می.دادند و بعضی آزادگیشان را.
 

 

 
 

شیطان می.خندید و دهانش بوی گند جهنم می.داد. حالم را به هم می.زد.
 
دلم می.خواست

 

 
 

همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.

 

 


انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی
 
ندارم،.فقط گوشه.ای

 

 
 

بساطم را پهن کرده.ام و آرام نجوا می.کنم. نه قیل و قال می.کنم و نه
 
کسی را مجبور می.کنم چیزی از من بخرد.

 

 
 

می.بینی! آدم.ها خودشان دور من جمع شده.اند. جوابش را ندادم.
 
آن وقت سرش را

 

 
 

نزدیک.تر آورد و گفت.: البته تو با اینها فرق می.کنی.تو زیرکی و
 
مومن. زیرکی و

 

 
 

ایمان، آدم را نجات می.دهد. اینها ساده.اند و گرسنه. به جای هر
 
چیزی فریب

 

 
 

می.خورند. از شیطان بدم می.آمد. حرف.هایش اما شیرین بود.

 

 
 

گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت. ساعت.ها کنار
 
بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه.ای عبادت افتاد که لا به لای
 
چیز.های دیگر بود.

 

 
 

دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.



با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد.

 

بگذار یک بار هم او فریب بخورد.

 

 

 

به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز

 

غرور چیزی نبود.

 

 

جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده

 

بودم، فریب. دستم را

 

 

روی قلبم گذاشتم،.نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا

گذاشته.ام.

 

 

تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم.

 

می.خواستم یقه نامردش را بگیرم.

 

 

عبادت دروغی.اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم.

 

 

به میدان رسیدم، شیطان اما نبود. آن وقت نشستم و های های گریه

 

کردم. اشک.هایم که تمام شد،.بلند شدم.

 

 

بلند شدم تا بی.دلی.ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را. و

 

همان.جا

 

 

 

بی.اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا

شده بود

 

 

نوشته شده در جمعه 5 خرداد 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

اگرتوزندگيت يكي ازسيمهاي سازت پاره شد


آهنگ زندگي راطوري ادامه بده كه هيچكس ندونه به توچي گذشت

 

نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

آن گاه که نمادی از امید

در فنجان قهوه ات نمی بینی

و آن گاه که در طالع این ماهت نیز

خبری از معجزه نیست.

بدان که خداوند همه چیز را به دست خودت سپرده

تا بهترین ها را به ارمغان آوری!!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

دلم گرم خداوندیست که با دستان من گندم برای یا کریم خانه میریزد

چه بخشنده خدای عاشقی دارم!!!

که میخواهد مرا با آنکه میداند گنه کارم!

دلم گرم است....میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم....

برایت من خدا را آرزو دارم....

بیا امشب در شب آرزوها برای همدیگر آرزوهای خوب کنیم...

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |


لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم می.خواهی به

آن خانه برگردی یا نه ؟!


لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و ... بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت

چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!


لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنی که چقدر شبیه آرزوهای

نوجوانیت است ؟


لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی

ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟!


لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بی.خیال

شوی ، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی

زندگی فقط همین آهن.پاره.ی برقی است یا نه ؟!

 


لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج ، تا ببینی در

تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟!


لازم است گاهی عیسی باشی ، ایوب باشی ، انسان باشی ببینی می.شود یا

نه ؟!


و بالاخره

لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود

بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم... آیا ارزشش را داشت

...؟!

 

نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

ميزي براي كار


كاري براي تخت


تختي براي خواب


خوابي براي جان


جاني براي مرگ


مرگي براي ياد


يادي براي سنگ


اين بود زندگي!؟

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

الو....

منزل خداست؟

این منم مزاحمی که آشناست

هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است

ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست

شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است

به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟

الو ....

دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد

خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟

چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر

صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟

اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم

شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست

دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم

پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست

الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم

دوباره زنگ می زنم ، دوباره ، تا خدا خداست

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

نوشته شده در پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

نگاه ساكت باران به روي صورتم دزدانه ميلغزد


ولي باران نميداند كه من دريايي از در دم


به ظاهر گرچه ميخندم ولي اندر سكوتي تلخ ميگريم...

 

animated gif of rain- woman in the rain picking flowers

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

نوشته شده در شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

نوشته شده در شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

نوشته شده در شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرو


هرکه بر چهره از این داغ


نشانی دارد

 

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

واقعا چقدر زیباست
 

میدونی چی؟؟؟؟؟؟؟؟
.

.
.

عشق تو قصه ها

 

        

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

  تقدیم به همه دوستان عزیزم

 

 

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

 
آدم به خدا خیانت کرد!
 
 

خدا درد آفرید! غم آفرید! تنهایی آفرید! بغض آفرید! ..
 
 
 

.اما راضی نشد! کمی فکر کرد! و آنگاه عشق آفرید!!!
 

نفس راحتی کشید!
 

انتقامش را گرفته بود از آدم.....
 
 

خدایا راحت شدی نه؟؟؟؟؟
 
 
 

 

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

باران دلیل ِ خنده های تو بود



وقتی که شانه به شانه ی دلم قدم می زدی



و من اشکهای شوقم را پنهانی پاک می کردم


آری تو نمی دانستی



چه لذتی دارد تنهایی ِغمنامه ی این دل را با خنده های ناز تو شکستن

 

 

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

گاهی خدا درها را قفل میکند و

 

پنجره ها را میبندد

 

زیباست که فکر کنیم

 

شاید بیرون طوفان می آید و

 

میخواهد از ما محافظت کند


 

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

بهترین درسها را در زمان سختی آموختم ودانستم ...

 

صبور بودن یک ایمان است و

 

خویشتن داری یک نوع عبادت

 

فهمیدم ...

 

ناکامی به معنی تاخیر است

نه شکست

 

وصبر اوج احترام به

 

حکمت خداست .

 

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

  

    دستهایم به آرزوهایم نرسید

 

    آنها بسیار دورند

 

   اما درخت سبز صبرم میگوید:

 


   امیدی هست ...

 

  دعایی هست ...

 

  خدایی هست ...

 

                                                         

           

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

خدایا !  !

مدتها خواستم و نخواستی

 

و من حکمت هایت را اندیشه نکردم

 

حالا که تدبیرت را درک کرده ام

 

میگویم:

 

تا تو نخواهی نمیخواهم....

 

 

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

                           

 

                                                    

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

              عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com 

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |


دلم بهانه ات را میگیرد...

 

چقدر امروز حس میکنم نبودت را....

 

صدایت در گوشم میپیچد

 

و من میگویم:

 

.

.

.

.

 

جانم مرا صدا کردی؟؟؟

 

 

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

       باران میبارد

  به حرمت کداممان نمیدانم

  من فقط همین قدر میدانم که باران صدای پای اجابت است

  خداوند با همه جبروتش دارد ناز میخرد

نیاز کن .     .     .     .     .

 

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

 

میدانم نمی شود معنا کرد ...


زندگی زیباست اگرچه سخت است

جاده ای است هموار اگرچه پرپیچ و خم است

دفتری است کوچک اگرچه پر معناست

آسمانی است آبی اگرچه گاهی بارانی

خاطراتش زیباست اگرچه پر معماست

و

در آخر ...

دریایی است طوفانی که ساحلش آرام و قرار ندارد.

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد


نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجهٔ بزرگ است،

دیدم فاطمه نیست.
 
خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است.

دیدم که فاطمه نیست.
 
خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است.

 

 

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است.  

 

دیدم که فاطمه نیست.
 
خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است

باز دیدم که فاطمه نیست.

 
نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.

 

   فاطمه، فاطمه است

                                                                   تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net                 دکترشریعتی

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |


شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
... مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

 

 

نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |


خداوندا تو در قرآن جاویدان هزاران وعده ها دادی

 

 توگفتی نامردان بهشتی را نمی بینند  

 

ولی من دیده ام نامرد،  

 

مردانی که از خون رگ مردان عالم  

 

کاخ ها ساختند  

 

خداوندا اگر مردانگی این است  

 

به نامردی مردانت قسم اگر... 

 

 

 

دستم به قرآنت بیالایم... !!!

 

 

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

 

کارنامه‌ام

پر از تقلب و گناه

خط خطی سیاه

هیچ وقت درسخوان نبوده‌ام ولی

در شب تولدت

مثل کاج

توی طاق نصرت محله کار کرده‌ام

شاخه‌های خشک داربست را

بهار کرده‌ام

*

راستی دو روز قبل

سرزده به خانه‌ی دل امید - همکلاسی‌ام - سر زدی

ولی چرا

به خانه‌ی حقیر قلب من نیامدی؟

رد شدم، قبول

ولی به من بگو

کی به من اجازه‌ی عبور می‌دهی؟

راستی اگر ببینمت

به من هر چه خواستم می‌دهی؟

کارنامه‌ی مرا

دست راستم می‌دهی؟

نا امید نیستم ولی به خاطر خدا

از کنار نمره‌های زیر ده عبور کن!

ای عصاره گل محمدی!

فصل امتحان سخت ما ظهور کن !

 


منبع: جملات زیبای گیله مرد.

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

هيچ جز حسرت نباشد كار من
بخت بد بيگانه اي شد يار من
بي گنه زنجير بر پايم زدند
واي از اين زندان محنت بار من
واي از اين چشمي كه مي كاود نهان
روز و شب در چشم من راز مرا
گوش بر در مينهد تا بشنود
شايد آن گمگشته آواز مرا
گاه مي پرسد كه اندوهت ز چيست
فكرت آخر از چه رو آشفته است
بي سبب پنهان مكن اين راز را
درد گنگي در نگاهت خفته است
گاه مي نالد به نزد ديگران
كو دگر آن دختر ديروز نيست
آه آن خندان لب شاداب من
اين زن افسرده مرموز نيست
گاه ميكوشد كه با جادوي عشق
ره به قلبم برده افسونم كند
گاه مي خواهد كه با فرياد خشم
زين حصار راز بيرونم كند
گاه ميگويد كه : كو ‚ آخر چه شد
آن نگاه مست و افسونكار تو ؟
ديگر آن لبخند شادي بخش و گرم
نيست پيدا بر لب تبدار تو
من پريشان ديده مي دوزم بر او
بي صدا نالم كه : اينست آنچه هست
خود نميدانم كه اندوهم ز چيست
زير لب گويم : چه خوش رفتم ز دست
همزباني نيست تا برگويمش
راز اين اندوه وحشتبار خويش
بيگمان هرگز كسي چون من نكرد
خويشتن را مايه آزار خويش
از منست اين غم كه بر جان منست
ديگر اين خود كرده را تدبير نيست
پاي در زنجير مي نالم كه هيچ
الفتم با حلقه زنجير نيست
آه اينست آنچه مي جستي به شوق
راز من راز ني ديوانه خو
راز موجودي كه در فكرش نبود
ذره اي سوداي نام و آبرو
راز موجودي كه ديگر هيچ نيست
جز وجودي نفرت آور بهر تو
آه نيست آنچه رنجم ميدهد
ورنه كي ترسم ز خشم و قهر تو

 

 

نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |

از تنگناي محبس تاريكي
از منجلاب تيره اين دنيا
بانگ پر از نياز مرا بشنو
آه اي خدا ي قادر بي همتا
يكدم ز گرد پيكر من بشكاف
بشكاف اين حجاب سياهي را
شايد درون سينه من بيني
اين مايه گناه و تباهي را
دل نيست اين دلي كه به من دادي
در خون تپيده آه رهايش كن
يا خالي از هوي و هوس دارش
يا پاي بند مهر و وفايش كن
تنها تو آگهي و تو مي داني
اسرار آن خطاي نخستين را
تنها تو قادري كه ببخشايي
بر روح من صفاي نخستين را
آه اي خدا چگونه ترا گويم
كز جسم خويش خسته و بيزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گويي اميد جسم دگر دارم
از ديدگان روشن من بستان
شوق به سوي غير دويدن را
لطفي كن اي خدا و بياموزش
از برق چشم غير رميدن را
عشقي به من بده كه مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
ياري به من بده كه در او بينم
يك گوشه از صفاي سرشت تو
يك شب ز لوح خاطر من بزداي
تصوير عشق و نقش فريبش را
خواهم به انتقام جفاكاري
در عشقش تازه فتح رقيبش را
آه اي خدا كه دست توانايت
بنيان نهاده عالم هستي را
بنماي روي و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستي را
راضي مشو كه بنده ناچيزي
عاصي شود بغير تو روي آرد
راضي مشو كه سيل سرشكش را
در پاي جام باده فرو بارد
از تنگناي محبس تاريكي
از منجلاب تيره اين دنيا
بانگ پر از نياز مرابشنو
آه اي خداي قادر بي همتا

 

 

نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت توسط Raha| |


Design By : Susa Theme

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد